سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

بهترین شربت آبلیمو دنیا بامارک بیت رهبری

چهارشنبه 93 خرداد 21 ساعت 12:50 صبح

هیچوقت یادم نمیره مزه متفاوت ترین شربت آبلیمو دنیا تو متفاوت ترین جای ایران

هیچوقت یادم نمیره که تو روز پدر ،برای اولین بار رفتم دیدن بابایی که قبل از این فقط تو قاب تصویر اونو میدیدم

یادم نمیره یه هفته قبل از رفتن خانوادمو دیوونه کرده بودم ازبس میگشتمو میگفتم:یعنی جلو جاگیرم میاد من میخوام آقارو ببینما! اونوقت داداشم بخاطر اینکه لج منو دربیاره میگفت:شنیدم خیلیا داخل حسینیه جاشون نمیشه،بیرون ال سی دی میزارن،باید تو حیاط بشینن

هیچوقت یادم نمیره شبی رو که رسیده بودیم تهران و هنوز یه ساعت از خوابیدنمون نمیگذشت،خانوما از ذوق ساعت 3نصف شب همرو به بهونه ی اینکه اذان شده بیدارکردن،ماهم 2ساعت دور خودمون گشتیم تا بلاخره صدای اذانو شنیدیم

هیچوقت یادم نمیره این راننده بنده خدای اتوبوسمونو که چقدر تعریف الکی ازش کردیم تاشیر شدو از بقیه ی اتوبوسا زد جلو

یادم نمیره اون لحظه رو که هنوز اتوبوس متوقف شده و نشده پریدیم پایینو شروع کردیم دویدن ،طوریکه آقایون بیچاره که تا اون موقع خیلی ریلکسو قدم زنان میومدن بادیدن این حرکت فوق انتحاری از خانوما ،بدجور جو گرفتشونو باسرعت نور شروع کردن دویدن

یادم نمیره خیالات خاممونو که فکر میکردیم جزء نفرات اول رسیدیم،اما وقتی  وارد کوچه شدیم بادیدن سیل جمعیت ،چشمامون چهارتا شد چند نفر اومدنو بهمون گفتن کجای کارین که فلان شهرستانو ،فلان شهرستان ،نماز صبح و اینجا پشت درهای بسته خوندن

یادم نمیره اشکیرو که تو چشمام جمع شده بود چون انتظامات میخواست  بفرستتم بالا،اما یه فرشته امدادی از جلو داد زد جلو جا هست،ومن در ردیف اول ساکن شدم،وبا تخسی تمام چشمم به صف جلوی میله آهنی بود که جایگاه کسانی بود که کارت ویژه داشتن

یادم نمیره سقوط فیلمبردار و دوربین رو از بالای سکوی فیلمبرداری وخودکشی انتظامات ها برای خاموش کردن جیغ خانوما

یادم نمیره در قهوه ای رنگی رو که مرتب باز وبسته میشد وچشم کلی آدم منتظر بهش دوخته شده بود،بارهاو بارها این در باز شدو مردم فکر کردن آقادارن وارد میشن،بلند میشدنو شعار میدادن :ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم

لحظه ورود آقارو هیچوقت یادم نمیره،این قسمت از متن سخنرانی آیت الله صفایی رو که گفتن:(ما آمده ایم که ببینیم شما چه میخواهید، نه اینکه بگوییم ما چه میخواهیم)رو هیچوقت یادم نمیره

 لحظه ی شعار حسین حسین شعار ما شهادت افتخارما گفتنای مردم وشروع به سینه زدن آقا وهمراهی آقایون تو سینه زنی جوریکه حسینیه میلرزیدو هیچوقت یادم نمیره

هیچوقت یادم نمیره ازکل صحبتای اقا یه کلمه نفهمیدم ،فقط حضورشونو نفس کشیدم

 خانوم انتظاماتی رو که عصبانی شده بود و به ما میگفت :خانوما میخوایم درو ببندیم ویکی جوابشو داد ما از خدامونه اینجا بمونیم برین درو ببندید رو هیچوقت یادم نمیره

هیچوقت یادم نمیره این خواب شیرین چه زود تموم شد

 


نوشته شده توسط : م-ب

لبیک ها [ لبیک]